کامپیوتر و موبایل و اینترنت و ...
شنبه 6 اسفند 1390برچسب:, :: 23:1 ::  نويسنده : بهرام

این داستان رو دوستم برام تعریف کرده و قسم می‌خورد که واقعیه.
دوستم تعریف می‌کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد می شه!
این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمی شد.
وسط جنگل، داره شب می شه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یه کمی با موتور ور رفتم دیدم... می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می آرم! راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود



ادامه مطلب ...

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید من اسمم بهرام هستش امیدوارم که از وبم خوشتون بیاد
موضوعات

پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همه چیز و آدرس barham914.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 65
بازدید ماه : 65
بازدید کل : 1813
تعداد مطالب : 39
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1